بهاره صدای زنگ تلفن را شنید . با عجله به طرف تلفن آمد . گوشی را برداشت . خاله بود و با مادر کار داشت
بهاره مادر را صدا کرد و گفت : مادر تلفن ، خاله با شما کار دارد
مادر تلفن را قطع کرد . روی صندلی نشست و با ناراحتی به بهاره گفت : بهاره ، امشب شام دعوت خاله هستیم ؛ اما ما مهمانی نمی رویم . در خانه می مانیم . آن جا خیلی شلوغ است و به بچه های دیگر مهمان ها خوش می گذرد
بهاره از این که به مهمانی نمی رفتند ، خیلی ناراحت شد چون می دانست به دلیل اذیت های او، مادر و پدر به این مهمانی نمی روند و او هم در خانه حوصله اش سر می رود
بهاره به اتاقش رفت و خط هایی که با مداد در دفترش کشیده بود ؛ شمرد . هفت خط بود .یعنی هفتمین مهمانی بود که مادر و پدر به دلیل اذیت های او ، شرکت نکرده بودند
او چند مرتبه ، مادر و پدر را به دلیل شلوغ کاری ، اذیت کرده بود . حالا باید در خانه با وسایلش بازی می کرد ، آن هم تنهایی
مادر در حال خواندن روزنامه بود . بهاره به مادر گفت : مادر ، با این مهمانی ما در هفت مهمانی شرکت نکرده ایم . می دانم به دلیل اذیت های من است . بیایید برویم ، قول می دهم اذیت نکنم
مادر و پدر قبول کردند . وقتی به مهمانی رسیدند ، بهاره به همه سلام کرد و با کسی دعوا نکرد و هر کسی هم او را دعوا می کرد ، فقط به مادر می گفت و خودش کاری نمی کرد . که باز هم ، مادر و پدر اذیت شوند . آن شب در مهمانی همه بهاره را دوست داشتند